• وبلاگ : من و تنهايي
  • يادداشت : قصه.
  • نظرات : 4 خصوصي ، 6 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چه اميد بندم در اين زندگاني
    که در نا اميدي سر آمد جواني
    سر آمد جواني و ما را نيامد
    پيام وفايي از اين زندگاني
    بنالم ز محنت همه روز تا شام
    بگريم ز حسرت همه شام تا روز
    تو گيي سپندم بر اين آتش طور
    بسوزم از اين آتش آرزوسوز
    بود کاندرين جمع نا آشنايان
    پيامي رساند مرا آشنايي ؟
    شنيدم سخن ها ز مهر و وفا ، ليک
    نديدم نشاني ز مهر و وفايي
    چو کس با زبان دلم آشنا نيست
    چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
    چو ياري مرا نيست همدرد ، بهتر
    کا از ياد ياران فراموش باشم
    ندانم در آن چشم عابد فريبش
    کمين کرده آن دشمن سيه کيست ؟
    ندانم که آن گرم و گيرا نگاهش
    چنين دل شکاف و جگر سوز از چيست ؟
    ندانم در آن زلفکان پريشان
    دل بي قرار که آرام گيرد ؟
    ندانم که از بخت بد ، آخر کار
    لبان که از آن لبان کام گيرد ؟

    آپـــــــــــــــــــــــــــــــم[گل]