سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساس خفگی شدید میکنم..

خیلی شدید...

رفتم که واست ایمیل بذارم...چشمام میسوزه..چشمام میسوزه از فشار و هجوم بغض و اشک..

واسه خودم این همه ناراحت نشدم..واسه خودم آه نکشیدم واسه خودم خدا رو روزی هزار بار به فریاد نخواستم..اما واسه تو چرا..

واسه تو چرا که آب شدنت رو ذره ذره میبینم و گوشه گیریتو..واسه تو که میبینم انقدر افسرده و نا امید شدی که راه رو گذاشت جلوی پات،همه چیز رو بهت یاد داد آلاله اما ای از تو که گفتی نه....

از تو که به همه حرفام گوش کردی و اگر میگفتم بمیر ،میمردی اما همین یکی رو انجام نمیدادی..

وقتی این حال و روزت رو میبینم روزی هزاربار خودم مرگم رو میخوام که خاک بر سر من کنن،که تو عزیزم رو تنها گذاشتم تو که بیشتر از همه آدمها به همزبون احتیاج داشتی..

ای خاک بر سر من..

اومدم واست میل بذارم و باهات دعوا کنم..اومدم اشکام رو تو هجوم سرخ کلمات خلاصه کنم و برات بنویسم اما چه کنم که زبونم رو بند آورد معصومیتت..

اما بازهم حرفای آخرم که برات زدم قدیما...:


کاش میشد دست اتفاق رو گرفت تا نیفته...

حیف از تو که این دنیای بزرگ برات کوچیکه و از سر این آدما خیلیییییییییی زیادی..خیلی...


کاش میشد چادر شب کشید به صورت اتفاق که هیچ وقت رخ نده....

کاش میشد...

پدر در انبوه حجم سرد خاک پنهان شده است و این دخترک،باز لب گزید و پرش خاک تیره رو به جسم پاک عزیز دیگرش نظاره کرد..بازهم دم نزد ..

بازهم چانه محکم کرد و شانه صاف،باز هم با چشم باز، فردا را از خطوط افق کاوش کرد..

و سنگ سرد را بر خاک نمور به دست خود گذاشت و گل سفید و سرخ که از بغض نبودنت به هبوط پژمردگی رسیده اند بر سنگ سخت گذاشت...


و تو همچون مهربان دیگرم با مرگ رفتی،و من هر نفس که میکشم به امید یک گام نزدیکتر شدن به توست..و این زندگی من است...


این زندگی من است که مرگ ،با ان بالهای عظیمش و فرشته زیبارویش مرا همیشه مورد عنایت خالصانه اش قرار میدهد..این...

این حکمت پر از لطف و رحمت خداوندیست که من،در انتهای خط غروب، بی تو دست به نوازش سایه برداشته ام...

 






تاریخ : دوشنبه 89/3/3 | 3:39 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.