سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیگر اینجا را نمیخواهم..دیگر اینجا هم خانه من نیست..
خانه من همان اعتراف گاه قدیمیست..
همان خانه سیاه..
همان خانه..
آخ که گاهی از میان حیرت زجر اور اشک،چه ساده میخندم..
چقدر ارام نشستم و اشک ریختم..و چقدر ساده نگاه مبهم دوخته شد،به حروف پر از معنای هلیا.
اینکه سررشته کلاف خستگیهایم پیدا نمیشود،دلیل بر ازدحام و انبوه شدنشان هست..
راست میگفت..
امشب،نفهمیدم بخندم یا بگریم..
بهترین عزیز دنیا،با همه بدرود گفت با من نه..و من ماندم و خاطره اش..
چقدر اشکهایم،بی محابا ریختند.

دلم تنگ تمام دلتنگی های دنیاست..دلتنگ تمام عزیزانم هستم..چقدر سخت..چقدر سخت که قلبم،هزار تکه است،در دسته هزار بنده پاک خدا..
تکه هایی که با روحشان به سرزمین موعود بردند را چگونه بازگردانم؟
دلم تنگ است..برای تمام..
دوستش دارم..بی هیچ شرمی دوستش دارم و هیچ توبیخی هم نمیپذیرد دلم..و هنوز هم در عجبم.
بارخدایا،کودکانه از تو میخواهم...فقط کودکانه..نگذار به بیراه روم.

بار خدایا..





تاریخ : یکشنبه 89/4/27 | 5:2 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.