کمی معجزه لطفا ..
برایم کمی معجزه در فنجانم بریز..
بگذار معجون عشقت را با معجزه ی " ماندنت " سر بکشم ..
دلم تویی میخواهد
که از تمام ِ " من " رهایم کند ..
یکی مثل تو باید باشد که مهر " باطل شد " بزند
بر تمام ِ این " تنهایی "..
یکی مثل تو رها , آزاد و بی هیچ پایبندی
به قوانین ِ غم شناختی ِ دنیا
جایی باید باشد ؛ درست مثل آغوش تو
که مامن احساسات دنیاست ,هرچه هست و هرچه نیست
لحظه ای باید باشد مثل لحظه ی تلاقی نگاهت با نگاهم
که تمام ِ گیتی ِ عاقلانه آتش بگیرد
در این شور عاشقانه ..
کوانتوم کلامت انقلابی ست در برج ناقوس ِ ذهنم
با تلنگرش مال تو میشود حواسم تمام و کمالم
حسی باید باشد ؛ از آن حس هایی که
ماده اش خنده ی توست ..
اصلا تمام ِ بُعدهای شناخته شده کم می آورند در پیش پای کشف کردن تو ..
تو همان هزارتوی بی انتهای ابعادی
در این گستره ی دوست داشتن
من تو را برای ما شدن میخواهم..
moonlover
26.2.94
کمی بدجنسی ست..
اما دلم ضعف میرود .. برای لحظه هایی که " نگرانم میشوی " ..
انگار مهره ی یک مار عاشق افسون کرده است تو را ..
که اینطور روز به روز عاشق ترت میشوم ..
moonlover
زیبای من .. بانوی اردیبهشتی من
آزاده مهربانم
این ماه , بهشت توست
دلنشین من , هرکجا که باشی, آسمان از مهربانی تو رنگ میگیرد
دوستت دارم
هرکجا که باشم, هرکجا که باشی
مهم نیست چه حرفی باشد پشت سر این علاقه
اصلا, بگذار حدیث که هیچ , آیه هم بیاید
بگذار بگویند این دوست داشتن ار ورای صفرها و یک ها , منطقی نیست
دوستت دارم
از همان اولین روز , تا به امروز و بی تا برای نهایت
حتی اگر روزی برسد که دیگر مرا نخواهی
باز هم دوستت خواهم داشت
..
نه تنها گاهی , بلکه همیشه
یکی مثل من , نیاز دارد به داشتن یکی مثل تو ..
که گوشهایش را بگیرد و چشمانش را ببندد
به روی تمام " غریبه ها "
و بگوید
" هرچه میخواهند بگویند.. تو بازهم خاصی "
میلادت مبارک شیرین زبان و دلنشین گفتار من
آزاده از تمام زشتی ها ..
روز تولدت را دوست دارم , چون تو رو به من داد
خسته ام ..
جسم و روح و قلب.. تماما خسته ...
هعی میخوام بنویسم, هعی نمیشه ..
چه طلسمی رو این خونه اس که تمام کلامم رو میخوره ؟
خسته ام.. از افق کوتاه دیدها...
خسته ام..
از تمام روزهایی که انگشت اتهامم مرا نشانه رفت .. کاش مثل تمام آدمها , من هم " خاص " میبودم برای خودم و " معصوم" ..دیگران همه مجرم و محکوم..
یه ترانه جدیده قدیمی (!!!) برای وبلاگم!
مجنوون لیلی بی خبر.. در کوچه هایت دربه در
مست و پریشون و خراب .. یه آرزو نقش بر آب ..
من !
شدم 2 تا چشم درشت که تا بند انگشت گود رفته !
شدم یه اسکلت با 44 کیلو وزن !
شدم یه عنصر معلق بی حوصله ! خسته و مریض !
گاهی ادیتور رو باز میکنم و فکر میکنم باید چی بنویسم .. چند دقیقه انگشتای بی حرکت روی کیبورد و چشمای خیره به صفحه .. با فکری که توی کوچه پس کوچه های ذهنم قدم میزنه و انقدر ادامه پیدا میکنه تا میخوره به بن بست ..یک خلا فکری شدید که برای خلاص شدن از شرش مجبورم سر تکون بدم و صفحه رو ببندم.
این حکایت هر روزه منه , از لحظه بیدار شدن , تا لحظه ای که مجبورم خودم رو به خواب تبعید کنم.
بی هدف تر و تهی تر از یک طبل تو خالی!
مثل یک روبات که سازنده اش برای هیچ چیزی برنامه ریزیش نکرده .. فقط چند تکه آهن پاره !
انقدر بی هدف و تهی و انقدر در یک حالت مانا , که دیگه تمایلی برای عوض کردن شرایط هم ندارم!
وقتی بیدارم, دوست ندارم بخوابم! وقتی خوابم دوست ندارم بیدار شم!
میگن از بهترین لذت های زندگی, خوردن هست .. حتی علاقه ای به خوردن ندارم!
تنهایی رو رج میزنم .. شایدم تنهایی من رو رج میزنه .. هرچی هست , از هم جدا نیست !
شاید حال و هوای پاییزه , شاید سرمای هواست که نه تنها تا مغز استخون , که تا مغز لحظه هام رو پر کرده ..
گاهی تصور میکنم همه چیز کامله , گاهی هم هیچی کامل نیست ..
گاهی پر از صدام , گاهی از خلا لبریز ..
گاهی بی حوصله , گاهی پر حوصله .. اما همیشه خشمگین !
از مرض کمال گرایی مضمن رنج میبرم!
اما فقط تمایلش رو دارم و براش تلاشی نمیکنم . دیگه حتی اولین بودن هم لذتی بهم نمیده .
دیگه فرقی نمیکنه , اسمم توی هر لیست کجا باشه ! گاهی حتی دوست دارم اسمم رو خط بزنم از هرجایی ...
و حتی , یک خط ممتد و قرمز بکشم روی هرچیزی که رنگی از من داره ..
نمیدونم چیه , هرچی هست دلم یک تنوع اساسی میخواد ..
و کسی یا چیزی که تماما متعلق به من باشه و جز با من معنایی نداشته باشه !
یه روزی از این همه پوچی خسته بودم
اما الان .. روزهاست که حتی خسته هم نیست ..
به نقطه تقابل تمام احساس های دنیا رسیدم .. بی احساسی ...
دیگه حتی حسادت نمیکنم , به دلبری هایی که از او میشود !
یا حتی لحظه به لحظه , ثانیه های بودن و نبودنش رو هم چک نمیکنم!
دیگه حتی , نمیخوام بگم " یکی باید باشد تا نگاه متلاشی ام را از روی دیوار تمام این حادثه ها پاک کند ... "وقتی که خودم هم نیستم ..
انقدر خودم رو گذاشتم روی سایلنت , که همه دنیام هم ساکت شده..
انقدر سانسور کردم صداها رو , که یادم رفته وبلاگم مورد علاقه ترین ترانه ام رو هر دفعه میخونه ..
به من نگاه کن .. ببین.. فاصله باورم شده !
بسیار است ...
دل خوشی ها ساده و کوچکی که دلم را گرم میکند به ماندن...
هنووز هم نمیدانم چه بر سرم آورده اند لحظه هایی که گرچه گذشتند ، اما از من هنوووز هم گذر نکرده اند..
نه..
لحظه به لحظه رج نمیزنم..گاهی..فقط گاهی خودشان می ایند و میروند..
درست مثل نفس کشیدن... اما با امدن خاطرات، نفسم دیگر بیرون نمیاید..
دلم تنگ میشود ،برای آدم هایی که گاهی بودنشان را با هیچ چیز عوض نمیکردم اما اکنون.. حتی یک ثانیه بودنشان را تاب نمی آورد این ساعت عمرم ..
دلم خوش است.. به دنیای رنگارنگ و کوچکی که بهترین هایم را به من داد..
MoonLover
شاید ساده تر از ان که فکر میکنیم باشد..
شاید هم نه..
دنیا همین است..
باور کن..
این نگاه ماست..