سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک دست میتونه برای نوازش بلند شه.

یک دست میتونه برای کمک بلند بشه.

یک دست واسه گزفتن دست دیگه..

یک دست برای گرفته شدن..

یک دست برای زدن کشیده..

یک دست برای تهدید

برای تشویق

برای تکذیب

برای دور کردن

برای در اغوش گرفتن

برای خداحافظی

برای سلام

پوشندن صورت

برای خیلی کارا میشه از یه دست استفاده کرد..

اما من فقط یه دست گرم میخوام که اشکامو پاک کنه..

..

پی نوشت: دوست دارم بغضهای این چندوقت رو با همه وجودم گریه کنم.

دوست دارم تو آغوش کسی که مثل هیچ کس نیست قایم بشم و با خیال راحت از همه دنیا و همه چی دلتنگیامو گریه کنم


شب از پنجره بهم زل زده, بمون ماه من پناهم بده

پناهم بده که بارون میاد, که پرپر میشم تو دستای باد

گریه‌آور






تاریخ : شنبه 90/4/25 | 7:40 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

ای تف !

به قول دوست برادر عزیزم در آن سایت استکباری ف ی س بوووک! ای توفو بر تو!!

چی بگم من به این ملت آخه!!

باز به من میگن "تو چرا شاکی میشی؟" " تو چرا اعصاب نداری" " نه اصن تو هیچ وقت اعصاب نداری" همینجوری جملات از این قبیل را ادامه بدهید خودتان!!!

انقدر گفتم یادم رفت اصل مطلب!!!!! گیج شدم

ا باز این آیکونه! بلبلبلو نمیدونم چرا میبینمش خندم میگیره!! اینم میبینم یاد هلیا میفتم!!


ببخشید حواسم پرت شد!

داشتم میگفتم..یادم رفت جدی جدی...

(بعد از 3دقیقه فکر کردن)

هان, هیچی, دیروز ساعت 1 ظهر اومده پیشم , به جون خودم یه تخته اش کمه,اینو دیروز فهمیدم, میگه دلم گرفته..

میگم چته, میخوای باهام حرف بزنی؟

میگه نه..نمیتونم..حرفم نمیاد..نمیدونم چی بگم..

شونه بالا انداختم گفتم خودب تو هم مثل من..منم حرف زدن بلد نیستم.

رفت یه دوری زد اومد, گفت : میگم..چیزه...

گفتم چیه؟

بعد شروع کرد واسم درد و دل کردن, هر شبه جمله ای رو هم که میخواست بگه, یه چیزه میذاشت اولش..یا میگفت "چیزه" یا میگفت "همین چیز"

شما بگیرین از 1:15 ظهر تا هم خود 12 شب!! تازه انقدر کار کرده بودم که همه تنم درد میکرد و از ساعت 10 و نیم شب بخیر گفته بودم, اما مگه ول کرد؟؟؟

آخر با بالشت زدم تو سرش بلکه بخوابه..نمیخوابید که!

دختر عمه ام رو میگم..خسته کننده خوب شد باباش اومد دنبالش..و الا تا صلاه صبح مخم رو به کار میگرفتا!

خووووابم میااد, باز داره صدا میاااااد..خوابم گرفت

دو روزه قیافه من همینجوریه..خوابم میاد بخدا..


تازه دو شب پیش رفتم بخوابم, خونه روبرویی که دیوار مشترک هم داریم پنجره یکی از اتاقش تو حیاط ما هست, توی اون اتاق هم یه پسری هست اینطور که از شواهد و قراین برمیاد!

ساعت 12 شب واسه من آهنگ خوابم میاد اشکین رو زیاد کرده

خوووب آخه بیییییییییییب تو که خوابت میاد بگیر بییییییییییییب شوخی (اینم برگرفته از غزل وقتی که میخواد فحش بده! )

 

 

 

 






تاریخ : شنبه 90/4/25 | 5:8 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

دارم قاتل میشم...

میفهمی...

قاتل..

من دیگه اونی که بودم نیستم..

حالا فقط..

یه عوضیم...

یه قاتل....

 






تاریخ : چهارشنبه 90/4/22 | 8:19 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

رخ دادن عریبان تو..کنار ناگهانگی..یک اتفاق ساده نیست..شعله نفس کشیدن وسوسه سرخ تماشا کردنت،‌این همه زیبا شدگی

کشف به خود رسیدنه....

تکون نخور.

یه لحظه دیگه توی رفتن بمون..

تا این نفس بریدگی حک بشه روی خاطره

کنار دلواپسیه تقویم،لبخندی بزن که دل دل و دلشوره از آینده رویا بره..

عکس تو رو آخ اگه میشد میتونستم بگیرم..

طعم غزل پاره میداد

لبام از بوسیدنش..

گذشته پر پر میشد از گذشتن از این حادثه..

آینده آینده میشد به اشتیاق دیدنش...

..

آخ اگه میشد عکسی از تو میگرفتم رو به من..

از همه فاصله ها جهان همین جایی میشد

از هرم آتیش بازیه تصویر عریانی تو ،میمیرد مرگ و زندگی غرور زیبایی میشد..

تا تو به جانب جهان آغوشت و باز میکنی

خورشیدای منتظر تک تک به سمت من میان

ترانه های گم شده،سمفونی های ناتموم،دوبارگی میکنن و یه فرصت تازه میخوان

..

الان که عریان رد میشی از آینه و مگنولیا

میمیرم از زیبایی و دوباره به دنیا میام

تا من همیشگی کنم این شعر دلبرانه رو

کاشکی زمان گم میشد و ای کاش یه دوربین بود باهام...



اینجوریااااااست!


از وقتی به اتاق یخ زده ام برگشتم، تا همین امروز،راحت نتونستم استراحت کنم

واسه اینکه حسابی کار داشتم

از روز بعد بازگشت به اتاق ، شروع کردم به کار!!

مثل مرررد..روز اول رو تنهایی شروع کردم به گردگیری و جارو و مرتب کردن

قفسه کتابهای دانشگاه،کتابخونه کوچیک و خوشگلم،کمدهای لباس،میز آینه...کف،سقف،دیوار..

رفتم تنهایی رنگ خریدم گذاشتم گوشه حیاط که سر فرصت خودم اتاقم رو "نقاشی" کنم!

وقتی میگم نقاشی شما فکر نکنید تنها رنگ ساده است..نهههه.

نشستم قشنگ مثل طراح دکوراسیون داخلی،اتاقم رو با تمام تجهیزات مد نظر قرار داده و آنگااااه برای دیوار طرح میریزم که هرجا رو چه نقشی بزنم و چه رنگی!!

(سر خوشم خودتی!)

تمام روز کار نمیکردماا.کلی کتاب خوندم (فانتزی- ترسناک) انقدر حال میداد..

بعد از اتاق به تمیزکردن و مرتب کردن پوشه های لپ تاپ خوشگلم پرداختم، البته هنوز پوشه عکس و موزیکم مونده، ولی خوب خیلی مرتبش کردم

توی این 7 8 ماه، همین جوری روش ریختم !!

بعد از اون رفتم به سایت مورد علاقه ام و بخش های مختلفش رو مرتب کردم و جاتون خالی آی شیطونی کردییییم.

دلم برای پارسال تنگ شده بود، و خوووب توی یک شیطونی و مچ گیری اساسی که مچ ابجی غزل رو گرفتم کلی خندیدم و یاد و خاطرات گذشته زنده شد..

اما چی بگم از بعدش..

رفتم تولد دختر عمه کوچولوم..دوستای قدیمیم  از شهرهای مختلف اومدن.

همینجوری پارتی و بازی!! خیلی حال میده

هر روز عصر میان خونه، صدای موسیقی شاد بلند میشه و بزن و برقص و مهمونی، از اون طرف میشینیم عکسا و فیلمای گذشته و شیطونی هامون رو نگاه میکنیم و میخندیم

و باز من افتادم رو دور شیطونی و خنده

خیلی این چند روز بهم خوش گذشته

توی یک هفته 3 کیلو وزن اضافه کردم (همینجوری ادامه بدم تا اخر تابستون میترکم!)

بعد دوباره کم کم لپی شدم

دیروز صبح بابا خونه بودم، انقدر خوش گذشت

توی حیاط دنبال هم میدوئیدم، در واقع بابا دنبال من میدوئید!!!

روم آب ریخت، بغلم کرد کلی قلقلکم داد

من طفلک فقط جیغ میزدم از خوشی

مامانم از دست ما کلی خندید

خیلی خیلی خیلی زیاد خوش گذشت

دوست صمیمیم داره میاد ایران

عروسی بهترین آبجی دنیام اخر تابستون هست انشالله و من میرم

با اینکه درسای دانشگام فاتحش خونده شد این ترم

اما من خودم رو نباختم،‌دارم دوباره زنده میشم، تا دوباره از سر همه چیز رو شروع کنم

قید هرچی بدبختی و ناراحتی هست رو زدم

البته دیروز عصر، از بابت عزیزترین فرد زندگیم کمی ناراحت شدم.

میدونم این چند وقت خیلی بهش بی توجه شدم

میدونم که من رو درک میکنه

من از خودم و زندگیم نا امید شده بودم این چند وقت اما دوباره واسه شروع کردن سرم رو بالا گرفتم

اما حالا دلخوشیم به این عزیزترین و بهترینمه که تمام این مدت تنهام نذاشت و به همه دوستای صمیمیم،‌مثل زهرا، یلدا، سحر،‌الاله، غزل، هلیا، سحر و مینو که من رو تنها نذاشتن و

پا به پام اومدن

با اینکه سختی داشتن، از یاد منم قافل نشدن

مهربونیشون همیشه همراه منه..

و من به پاس این همه لطف و محبتی که در طی این سال ها و ماه ها بهم داشتن، قسم خوردم که تا اخرین لحظه عمرم اجازه ندم هیچ وقت گل لبخندشون از صورت مهربونشون به خاطر من پاک بشه..

اگر چه در این مدت دقیقا دو سال بخاطر کسی، که فکر میکردم در مهربانی مثل هیچ کس نیست،‌اما نشانم داد که اعتماد سو کردم، بهترین لحظاتم رو از دست دادم

و مقدار خوشی و سرزندگیم هر روز کمتر شد، و بهای این شکست "امید و خوش بینیم "بود، اما تونستم با وفا ترین دوستای دنیا رو پیدا کنم

ضمن اینکه، دوباره بعد از این شکست سر پا ایستادم.

در این دنیا چیزی نیست که برای همیشه مرا زمین بزند

تو برای زنده بودنت میجنگی و برای روزمرگی هایت،‌من برای زندگی کردن و امید و توانایی هام..


هنوز هم MoonLOver بالاست..

تابستون گرچه کوتاهه، اما امید من طولانی..


زنده بااااااااااااااااااد اونی که دلش زندست...بذار آدما بهت بگن دیوونه..

life is a party, let"s dance with its rythem

I Love My Life

Life not only is Good, it is so lovely and nice

BE WITH ME FOR EVER DARLING







تاریخ : چهارشنبه 90/4/8 | 2:5 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد

روزهای سرد و پریشانیم را حس نکرد

گریه‌آور

نمیدانی بانو..

نمیدانی چقدر از این زندگی سیاه روزهای تلخم بیزارم..

نمیدانی چقدر از خودم و از این روزگار پریشانم بریده ام..

نمیدانی چقدر ..


زندگی دیگر در زیر پوست من جاری نیست..و نه هیچ امیدی به زندگی..

گاهی به جنون میرسم بانو..

و دلم میخواهد همه چیز تمام شود..

نمیدانی چه حس گزنده ای دارد..وقتی از شدت بغض و لرز چشمانت را میبندی و دعا میکنی همه چیز تمام شود..

اما چشم که باز میکنی،‌میبینی همه چیز مثل گذشته و حتی بدتر است..

و تو تمام نمیشوی در انتهای این اشکهای ریزان..

دلم یک برگه برنده میخواهد..همین...







تاریخ : جمعه 90/4/3 | 1:45 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.