دارم خفه میشم...
دارم میمیرم.
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....
چشمانش را بسته ارام چانه ظریفش میلرزد..
تنها قطره اشکی از کویر چشمانش سرازیر است..
در سکوت خودش ،در ذهن ساکتش با خود سخن میگوید...
کس چه داند که از چه چنین مهجورم...
آه اگر آن روز بی هوا در کوچه های زندگی نمیگشتم،امروز این چنین بال و پر بسته نبودم..
باز هم بارقه ای..بازهم شراره ای...باز هم امید غوغا میکند..
عجیب امیدوار است..در اوج ناراحتی و سکوت..در اوج سیاهی و غم..باز هم زنده به امید است..بازهم امیدوار است بازهم چشمان تیره اش،روشنی را میبیند..
و این منم..
این منم دختری لبالب از غم در هاله ای از امید و ایمان..
من به خود ایمان دارم..و به خدا...و به معجزه هایی بی پایان..من معجزه را دیده ام...
این منم..
این منم لبالب از عشق و لبریز از محبت..
این منم که هیچگاه فرقی ندیدم در ظاهر و این منم بازهم امیدوار..
این منم که شکست را شکست میدهم..
این منم..
بنگر..بنگر که من هرچقدر هم زانو به زمین گذارم،بازهم پیروزم..
از خودم شرمگین بودم..از خودم..
از اینکه عشقت مرا هم ساخت هم سوزاند..
این منم..باز هم اینجا هستم..
بازهم..
دوستت دارم زیباترین شعر من است...
زندگی درک همین امروز است
زندگی فهم نفهمیدن هاست..
ظرف امروز لبریز از حضور توست
آن خنده ای که امروز دریغش کردیم
شاید آخرین فرصت همراهی ماست....
بخند..بخند امروز هم زیباست..شاد باش..شاد و سرمست از زنده بودن،امشب ستاره بازیش زیباست..
زندگی کن شیرین یار من..
دریا پر از موجش زیباست..همین موجهای سهمگین است که ساحلت را به صدف زینت میدهد...
شاد باش..در پس هر موجش، خنده ی کودکانه ای جاریست...
زندگی کن..
زندگی هرچه که باشد زیباست...
شاید باید گاهی هر چند..اما....
دلم داره میترکه..
دارم خفه میشم..چی بگم..چی بگم که دارم دق میکنم از دست این هوس های عشق نامیده شده
دارم زجر کش میشم.
اعصابم خورده.
ناراحتم..و کمی از هم پاشیده.
گاهی وقتا در مقابل رفتار آدمها به اصول و معیارهایی که برای خودم طرح کردم شک میکنم.
همیشه میگم ما مخلوقات خدا هستیم و تمام صفات خدا رو در وجودمون داریم و فقط باید پرورش بدیمشون.
همیشه نظرم این بوده و هست که وقتی خدا بی هیچ دریغی محبت میکنه به مخلوقاتش از خوبه خوب تا بد بدش ،چرا ما به هم محبت نکنیم.
و چرا همدیگه رو دوست نداشته باشیم.
هیچ وقت نشد تو دلم محبت کسی رو کم کنم و هرچی بدی دیدم از کسی چشم بستم و لبخند زدم و گفتم انسان جایز الخطاست.ادم که با این مسائل کوچیک ناراحت نمیشه.تازه حتما اشتباهی کردم که این جوابمه..
اما حالا..با اتفاقی که افتاد.کاری که یکی از اطرافیان کرد..باعث شد بشم شرمنده کسی که خیلی خیلی خیلی زیاد برام مهمه.
واقعا نمیدونم با این سن و قد و قواره از خودش خجالت نکشید که مثل بچه ها..
آخه شما بگین من و داداشم باید از دست این آدم ناراحت باشیم که کلی چرت و پرت پشت سرمون گفت یا اون که بهش خیلی محترمانه گفتیم بچه بازی هاش رو تموم کنه.
خدا الهی زودتر جوابش رو بده.بی آبرو فکر کرده همه مثل خودشن..
خیلی ناراحتم..خیلی..
شرمنده کسی شدم که خیلی بیشتر از هرکسی که ادعا میکنه قدرش رو میدونم و برام عزیزه.
واقعا دلم میخواد اون باعث و بانی این قضیبه رو ببینم.همون خانم الهه،مدعی عشق و عاشقی رو..بهش بگم مطمئنی عاشق بودی؟آخه بی معرفت کدوم عاشقی اینجور عشقش رو اذیت میکنه..
بی لیاقت بودی الهه خانم..بی لیاقت..خوشحالم که داداشم رو از دستت کشیدم بیرون..یک روزی جوابت رو میدم.
انقدر اشکات یا در حقیقت هوست با ارزش بود که با ابروی کسی بازی کنی...
در تمام دنیا از هیچ کس به این اندازه ناراحت نشده بودم که از این دو نفر ناراحتم...حتی از دست اونی که بهم خیانت کرد هم انقدر ناراحت نشدم.
امیدوارم متنفر نشم..
خدایا خودت جوابشون رو بده..
گاه فکر میکنم اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاهد رنگین کمانهایی میبودیم که از دهانمان خارج میشد.
و اگر خیانت رایحه ای داشت، شهرمان پر میشد از بوی تعفن..
و اگر انسانیت قطره های باران میبود، خشکسالی نابودمان میکرد....
حضوری دوباره
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم....