و تو از نهایت یک نا امیدی ، دستان مرا رها میکنی..
بی آنکه لحظه ای ، درد سقوطم را تجربه کنی..
من اما..
در گیر و دار یک کشمش جان فرسا، میان رفتن و ماندن ، ناخن به سینه ی صبوری ام میکشم..
ناچاری..
تنها واژه و بهانه ی این روزهای توست..
تاریخ تلخ و سیاه زندگی من، دوباره تکرار میشود..
یک نفر باید این تقویم را از دیوار دلم باز کند..
MoonLover
تاریخ : یکشنبه 91/7/9 | 12:24 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()