اولین ساعات اغازین روز چهارشنبه..1 بامداد..
در اتاق ناله میکند..صدای چرخش کلید و تق آشنایش در سکوته بیدار خانه میپیچد..
بوی خاک و کهنگی میدهد اتاق..
تابلوی "و ان یکاد " و نامه هنوز روی میز هستند..اینها باید هفته پیش میرسیدند شیراز..آخ بد قول همیشگی من...قرار بود پستشان کنی.
انگشت به روی میز کنار اتاق میکشم، همان که قاب عکس و شمع ها و عود و گوی موسیقی را بر گرده هایش میکشد..جای انگشتم بر روی توده خاک، نقش لبخند میسازد..
هنوز ورق های نیمه تمام و گاهی تمام و جزوه های تکه تکه شده بر روی میزند..
و هنوز جلوی میز آینه بهم ریخته و شلوغ..شیشه های ادکلن در بین مدادها میگردند...
آینه زیر غبار و خاک کمر خم کرده..
پرده تا انتها کشیده...
اتاق تاریکه تاریک...
عجیب دلم هوای خانه حقیقی و مجازی را کرده..
اگر بدانند زودتر از آنچه باید امده ام چه میکنند؟
دلم هوای بچه ها را در سر دارد..
بازهم تا به همین لحظه صبح من و مدیر سایت، تنهای تنها...
مثل تمام شبهای سالهای گذشته..که تا صبح بیدار بودم و فاتحانه میتاختم...تنهایی...
چقدر با جو این روزهای سایت احساس غریبگی میکنم..شدید...
قسم خوردم آرام بازگردم..
اما هنوز هم خسته ام..آرامم..اما خسته..
انرژی تحلیل رفته ام هنوز هم بازنگشته..
از 4 خرداد تا امروز...20 روز میگذرد و من شدید بیمار و رنجورم...
حلقه ای که برای تولدم هدیه داد، از انگشتم می افتد..حسابی برای انگشتم بزرگ شده است...
باورش نمیشود..
داشتم میمردم..
شاید هم هنوز در حال مردنم..
و شاید..
من مرده ام و خود بیخبرم..
تاریخ : چهارشنبه 90/3/25 | 11:5 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
درباره وب
و من دختری.. از جنس خاک زاده خورشید، عاشق ماه و محکوم به ندیدنش تا پایان
جستجو
لینک دوستان
آی پی شما
ساعت
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 92445