سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد

روزهای سرد و پریشانیم را حس نکرد

گریه‌آور

نمیدانی بانو..

نمیدانی چقدر از این زندگی سیاه روزهای تلخم بیزارم..

نمیدانی چقدر از خودم و از این روزگار پریشانم بریده ام..

نمیدانی چقدر ..


زندگی دیگر در زیر پوست من جاری نیست..و نه هیچ امیدی به زندگی..

گاهی به جنون میرسم بانو..

و دلم میخواهد همه چیز تمام شود..

نمیدانی چه حس گزنده ای دارد..وقتی از شدت بغض و لرز چشمانت را میبندی و دعا میکنی همه چیز تمام شود..

اما چشم که باز میکنی،‌میبینی همه چیز مثل گذشته و حتی بدتر است..

و تو تمام نمیشوی در انتهای این اشکهای ریزان..

دلم یک برگه برنده میخواهد..همین...







تاریخ : جمعه 90/4/3 | 1:45 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.