17 مرداد 1390...
روزهای شکسته شدن غرورم در ازدحام بغضهای ناتمام دستم نیست...
ساعت 17:45 دقیقه عصر..
برای همیشه مرا بدرود گفت...
و من چون اینه ای که از سکوت ترک برمیدارد
صدای شکستن چیزی را در خود احساس میکنم...
برای نمیدانم چندمین بار در زندگیم.این زندگی نفرین شده این منه لعنتی, باز هم من باختم..تمام بازی را..
تاریخ : سه شنبه 90/5/18 | 5:27 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()