دیگر اینجا را نمیخواهم..دیگر اینجا هم خانه من نیست..
خانه من همان اعتراف گاه قدیمیست..
همان خانه سیاه..
همان خانه..
آخ که گاهی از میان حیرت زجر اور اشک،چه ساده میخندم..
چقدر ارام نشستم و اشک ریختم..و چقدر ساده نگاه مبهم دوخته شد،به حروف پر از معنای هلیا.
اینکه سررشته کلاف خستگیهایم پیدا نمیشود،دلیل بر ازدحام و انبوه شدنشان هست..
راست میگفت..
امشب،نفهمیدم بخندم یا بگریم..
بهترین عزیز دنیا،با همه بدرود گفت با من نه..و من ماندم و خاطره اش..
چقدر اشکهایم،بی محابا ریختند.
دلم تنگ تمام دلتنگی های دنیاست..دلتنگ تمام عزیزانم هستم..چقدر سخت..چقدر سخت که قلبم،هزار تکه است،در دسته هزار بنده پاک خدا..
تکه هایی که با روحشان به سرزمین موعود بردند را چگونه بازگردانم؟
دلم تنگ است..برای تمام..
دوستش دارم..بی هیچ شرمی دوستش دارم و هیچ توبیخی هم نمیپذیرد دلم..و هنوز هم در عجبم.
بارخدایا،کودکانه از تو میخواهم...فقط کودکانه..نگذار به بیراه روم.
بار خدایا..
خانه من همان اعتراف گاه قدیمیست..
همان خانه سیاه..
همان خانه..
آخ که گاهی از میان حیرت زجر اور اشک،چه ساده میخندم..
چقدر ارام نشستم و اشک ریختم..و چقدر ساده نگاه مبهم دوخته شد،به حروف پر از معنای هلیا.
اینکه سررشته کلاف خستگیهایم پیدا نمیشود،دلیل بر ازدحام و انبوه شدنشان هست..
راست میگفت..
امشب،نفهمیدم بخندم یا بگریم..
بهترین عزیز دنیا،با همه بدرود گفت با من نه..و من ماندم و خاطره اش..
چقدر اشکهایم،بی محابا ریختند.
دلم تنگ تمام دلتنگی های دنیاست..دلتنگ تمام عزیزانم هستم..چقدر سخت..چقدر سخت که قلبم،هزار تکه است،در دسته هزار بنده پاک خدا..
تکه هایی که با روحشان به سرزمین موعود بردند را چگونه بازگردانم؟
دلم تنگ است..برای تمام..
دوستش دارم..بی هیچ شرمی دوستش دارم و هیچ توبیخی هم نمیپذیرد دلم..و هنوز هم در عجبم.
بارخدایا،کودکانه از تو میخواهم...فقط کودکانه..نگذار به بیراه روم.
بار خدایا..
تاریخ : یکشنبه 89/4/27 | 5:2 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
دلم گرفت وقتی خواندم و دیدم که وحشی گری تا به کجا..
کشتن و خون ریختن تا به کجا..و انگار خون گریه کردم..همان خونی که بر کف خیابانها جاری شد.
گاهی چقدر خون بی گناهی،زیباست..
اتش به جانم ریختند،وقتی حماقت و کفر بسیاری،مرا هم بدنام کرد..
کشتن و خون ریختن تا به کجا..و انگار خون گریه کردم..همان خونی که بر کف خیابانها جاری شد.
گاهی چقدر خون بی گناهی،زیباست..
اتش به جانم ریختند،وقتی حماقت و کفر بسیاری،مرا هم بدنام کرد..
تاریخ : جمعه 89/4/25 | 4:27 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
خسته ام..خیلی زیاد..
ناراحتم.و عصبی..
حس بد بی اعتمادی...
تنهام نمیذاره..من..
دلم مرگ میخواد..
ناراحتم.و عصبی..
حس بد بی اعتمادی...
تنهام نمیذاره..من..
دلم مرگ میخواد..
تاریخ : چهارشنبه 89/4/23 | 2:43 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
میگما..قلبم تو دهنمه..!!!
این یک اعجاز پزشکیست..
ساعت 5:45 صبح .10 تیر 89..تا ساعتی دیگر...
چه شوربایی هم میزنن ته دل من.
آش نظری رو هم این همه هم نمیزنن..
خدایا..
این یک اعجاز پزشکیست..
ساعت 5:45 صبح .10 تیر 89..تا ساعتی دیگر...
چه شوربایی هم میزنن ته دل من.
آش نظری رو هم این همه هم نمیزنن..
خدایا..
تاریخ : پنج شنبه 89/4/10 | 5:46 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
پست امتحانی
تاریخ : شنبه 89/4/5 | 3:2 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
خیلی خسته پر غصه کسی جز تو نیست که حال بی کسی هام رو بپرسه..
امروز به اندازه سی خرداد و حتی بیشتر دلتنگم و ناراحتم...یک بغض نشکسته..
روز پدر..
امروز پر, دیروز عمق خاطره ام جا مانده..فردا بدون تو..فکرش هم ازارم میده..
منم تنها و ...
امروز روز پدر بود و هست..اما..
چقدر سخته بدون آنان که دوستشان داریم زندگی را سر کردند..
گرچه راه قیامت سخت و پر خطر است اما جدایی از عزیزان خود قیامتی دگر است...
تاریخ : شنبه 89/4/5 | 3:1 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
مرا این گونه باور کن : کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته ، خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته !!! نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟ که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست؟ مرا این گونه باور کن..
بهترین بندگان خدا آنهایی هستند که خدمت خلق را به جای آورند.و بهترین خدمتها آنکه،بندگانمان را با ما آشتی دهند....یعنی من؟ یعنی من که وقتی بهم میگن خدا تنهام گذاشته و دلتنگم و تنها،میگم قرآن رو مثل فال حافظ باز کن هر صفحه ای اومد ترجمه اش رو بخون..و بعد چه آرامشی دارند ...
یعنی من؟
خدایا! من نگویم که مرا تنهایم نگذاری ، عمریست گرفته ای دستم، مبادا که رها کنی
تاریخ : جمعه 89/4/4 | 1:1 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()