ازم پرسید: "باهاش تا حالا خوابیدی؟"
شونه بالا انداختم گفتم : " نه"
دوباره کنجکاوتر و مشتاق تر : " جدی؟؟ واقعا تاحالا شب تو بغلت نیومده؟ "
بی حوصله تر نگاهش کردم و گفتم : " گفتم که نه..چرا باید اینکارو بکنم؟؟"
چشمای روشنش بیشتر از شوق و ذوق درخشید و گفت : " آخه خیلی خوشگلهههه، حیفه حتی یه شب بغلش نگیری..من جای تو بودم هرشب باهاش میخوابیدم.."
اروم نگاهمو ازش میگیرم و به جایی که نگاه میکنه و اون هست خیره میشم...
از یه دختر بچه 6 ساله بیشتر از این انتظار نمیره، آرزوش هم خوابی با یکی مثل اونه..
راست میگه خب..خیلی خوشگله..
اگر نبود آواتارم نمیشد..عروسک خوشگل من..هدیه باباییم.
تاریخ : سه شنبه 90/5/11 | 4:1 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()