سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبی مست از صدای سازشبی مست از شراب ناب
تورادیدم...تورا بودم...تورابوسیدمت درخواب
شریک راوی قصه خیال خوب شبهایم
همین یک بوسه بامن باش که من راضی به رویایم





تاریخ : جمعه 89/6/26 | 10:42 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

زندگی تلخ ترین خواب من است...خسته ام خسته از این خواب بلند....


چند روزی هست،دیوانه ای ،که رنگ مرگ همخونی به گردن میکشیم، هر دو خط موبایلم رو مورد نوازش قرار میدهد..


حالم از تو بهم میخورد..

همسن سفر جاودانه ات بانو، او هم تیغ زجر کش کردن،به نام عشق و تو بخوان هوس، به گردنم میکشد..


تو رو به خدا نجاتم بده..

دیوانه ام نکن...

اگر بگویم احمقانه رفتار کردم و هزاربار بچه گانه،باورت نمیشود...






تاریخ : دوشنبه 89/6/1 | 2:43 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

ارامتر از یک خواب شبانه..سالهاست که میگذرد و نمیدانم چرا،زخم این قلب کهنه تر که میشود،خونریزیش بیشتر میشود..

صدای پر خش و غم رضا یزدانی امروز مرا پر کرد..با هزار اهنگ دیگر..با هزار غزل ترانه غمگین..

دلم
جای خودش نبود..کمی انطرف تر..از این که به ساعت نگاه کنم،یک هفته ای بود
که گریزان بودم..ساعتم تاریخ هم دارد..از چرخش اعداد دران مربع کوچک دو
رقمی بیزار بودم..

همیشه به 31 هر ماه نیمه اول که میرسیم،انگار چاقو به قلبم میزنند..حتی 31 فروردین..روز میلادم.

فقط روی کاناپه دراز کشیدم..از سحر..از ساعت 4 صبح..سه قرص انتی هیستامین..برای جلوگیری از حساسیت و البته خواب اور..

با یکیش مثل خرس میخوابیدم..با سه تا..اما جواب نداد.

در اندوه و خاطره و گفتمانهای خیالی غرق بودم..صدای رسیدن اس ام اس به گوشیم،وقفه های مکرر بین ترانه ها بود..

از
پاسخ ندادنهای لعنتیم بیزار..اما انگشتانم نای نوشتن نداشت..و انقدر محو
تماشای چشمانش بودم پشت پلکهای بسته ام که حتی دیده ای نبود برای خواندن
پیغام ها..

در میان همین رفت و امد پیغام ها،یک خط فکری به دودمان نداشته ام اتش زد..

من به هلیا چند روز پیش، گفته بودم تاریخ میلادت را بانو..

چقدر احمقانه و بیفکر..

جام زهرم دادند از عالم غیب..

دلم گرفته..خیلی زیاد..

روزگاری
بود که فکر میکردم،بالاخره بزرگ میشوم و مجوزم به دست خودم،آنوقت از اول
سپیده صبح تا اخرین شعاع خورشید بالای سرت،کنار ان سنگ مرمرین مینشینم و
باخودت میلادت را جشن میگیرم

اما چه کنم شکوفه همیشه بهاریم..شماره تختخواب مرمرت از ذهن اشفته ام پاک شده..و نه دیگر هیچ کس که از او بطلبم...

پریچهرم..تنهاییم لرزه به اندام شب می اندازد..

نگارینم...غصه نبودنت هر روز بیشتر از دیروز پیرم میکند...

به کدام اینه نگاه کنم و نترسم از اینکه بی تو نشکند..

دلم نمیرود حتی،دست به رنگ قدیمی اتاقم بکشم..6 سالیست که دیگر رنگ نشده..اخر،چه کسی رنگ اتاق تو را عوض کند..

بر روی چهار دیواری کوچک خاطره هایمان گرد نبودنت پاشیده..

مهربانم...نمیدانم در وسط گرمترین تابستان،یاد روز میلاد جاودانه ات افتادم..24 اذر....

انگار با خودم وعده ای گذاشتم....

توی پاییز مجاور...وسطای ماه اذر...شد قرارمون که باهم بزنیم به سیم اخر






تاریخ : دوشنبه 89/6/1 | 3:33 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.