سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرگ بهشت است

آنگاه که

زندگی جهنم باشد


این هم آخر قصه من..


وقتی مرگ خودش نیاد, خودم میرم دنبالش


برای همیشه...


دوستتون دارم.

 






تاریخ : دوشنبه 90/5/24 | 4:35 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

تمام این پست پی نوشت این چند روز من است...


جدیدا به این نتیجه رسیدم که سختی های زندگی همیشه برای یک عده ای اصلا درست نیست که باشه...آخه بعضیا اینقدر زود میشکنن که ممکنه آخرش از همه زندگی کینه به دل بگیرن!!!


و دوم این که : سختی های زندگی همیشه نسبی هستند, پس به همین علت نباید هیچ وقت برای یک چیز نسبی یه تصمیم قطعی گرفت!!!


و اما دیشب من تا خود صبح :


رژ لب...ته سیگار..

اشکهای نگاهی در پیکار..

دست و سر بر دیوار...

تا خود صبح بیدار...

 

اخرش جنون میزنه به سرم..بعد از چندین ساعت گریه..دوست دارم برقصم.

یه دکتر میگفت دلیل دوگانگی شخصیت,توهم, یه ساعت خوش و یه ساعت ناخوش کمبود ویتامین ب 12 در بدن است!

حالا نمیدونم ویتامینم کم شد یا واقعا دیوانه شدم..

ولی فکر..

تو دیوانه ام کردی..







تاریخ : یکشنبه 90/5/23 | 9:20 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

از لاله زار که میگذرم

زخمی تر از ترانه ام

تشنه محکومیت

یه حکم عاشقانه ام


از لاله زار که میگذرم

حسرت گوله با منه

وقتی که دست تو میخواد

تیر خلاص و بزنه


رفاقت خشم تو با

ماشه ی منتظر ،میگه

دستای بی صدای ما

نمیرسن به همدیگه


فاصله بین من و تو

همین گلوله بود و بس

من و بزن که خسته ام

از زنده بودن تو قفس


لاله زار کاش میتونستیم

تا ابد با تو بمونیم

تو بهارستان دوباره

شعر بیداری بخونیم


نارفیقانه ورق خورد

دفتر گذشته ما

پر کشیدیم تو یه بن بست

باهم اما تک و تنها










تاریخ : شنبه 90/5/22 | 5:44 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

گریه‌آور

17 مرداد 1390...

روزهای شکسته شدن غرورم در ازدحام بغضهای ناتمام دستم نیست...

ساعت 17:45 دقیقه عصر..

برای همیشه مرا بدرود گفت...

و من چون اینه ای که از سکوت ترک برمیدارد

صدای شکستن چیزی را در خود احساس میکنم...


برای نمیدانم چندمین بار در زندگیم.این زندگی نفرین شده این منه لعنتی, باز هم من باختم..تمام بازی را..






تاریخ : سه شنبه 90/5/18 | 5:27 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

ازم پرسید: "باهاش تا حالا خوابیدی؟"

شونه بالا انداختم گفتم : " نه"

دوباره کنجکاوتر و مشتاق تر : " جدی؟؟ واقعا تاحالا شب تو بغلت نیومده؟ "

بی حوصله تر نگاهش کردم و گفتم : " گفتم که نه..چرا باید اینکارو بکنم؟؟"

چشمای روشنش بیشتر از شوق و ذوق درخشید و گفت : " آخه خیلی خوشگلهههه، حیفه حتی یه شب بغلش نگیری..من جای تو بودم هرشب باهاش میخوابیدم.."

اروم نگاهمو ازش میگیرم و به جایی که نگاه میکنه و اون هست خیره میشم...

از یه دختر بچه 6 ساله بیشتر از این انتظار نمیره، آرزوش هم خوابی با یکی مثل اونه..

راست میگه خب..خیلی خوشگله..

اگر نبود آواتارم نمیشد..عروسک خوشگل من..هدیه باباییم.









تاریخ : سه شنبه 90/5/11 | 4:1 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()

درد من تنهایی نیست

درد من مرگ ملتی است که گدایی را قناعت

بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقت را

حکمت خداوند میدانند...


میفهمی؟؟درد من اینه







تاریخ : یکشنبه 90/5/2 | 8:0 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.