سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهی انقدر درد داری و بغض در درون صدایت گیر کرده که کلمات هم مسکنی برای دردت نیست، گاهی باید سکوت کرد. چیزی ننوشت و آرام در گوشه کاغذت بغض کنی از این همه درد… حتی قلمت هم نمی‌تواند این درد را تحمل کند و کم می‌اورد. به تو که فکر می‌کنم بی‌اختیار به حماقت خود لبخند می‌زنم سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر می‌کردم بازیگر نقش اولم ،افسوس ... حالا لمس کن کلماتی را که برایت می‌نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست … تا بدانی نبودنت آزارم می‌دهد … لمس کن نوشته‌هایی را که لمس ناشدنیست و عریان … که از قلبم بر قلم و کاغذ می‌چکد لمس کن گونه‌هایم را که خیس اشک است و پر شیار ،لمس کن لحظه‌هایم را … لمس کن این با تو نبودنها را تویی که می‌دانی من چگونه عاشقت بودم، بودم؟ نه، عاشقت هستم!    لمس کن...

تو نیستی و پاییز از چشمهای دختر عاشقی شروع شده است که تمام درختان را گریسته است در سوگ رفتنت. برنگرد، که بر نمی‌گردی تو هیچوقت .نمی‌خواهم داشته باشمت، نترس فقط بیا در خزان خواسته‌هایم کمی قدم بزن تا ببینمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است

دلم چیزهای خوب میخواهد مثل تو ولی همیشه چیزهای خوب برای از ما بهتروناست نه من به قول تو ساده احمق یا شایدم عاشق احمق .شده ام مثل ماهی که دلش می خواهد از تنگ آبش بیرون بپرد ولی هر چه تقلا میکند نمی تواند بالاخره یک روز از آب می زنم بیرون به هوای تو...

مونلاور...






تاریخ : شنبه 91/7/15 | 12:41 صبح | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.